زندگی
شاید آن لحظهٔ مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو
خود را ویران می سازد!
و در این حسی است
که من آن را با ادرک ماه
و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقاست
به بهانههای ساده خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانهمان کاشته ای
و به آواز قناریها
که به اندازه یک پنجره میخوانند ...